سلام به وبلاگ خودتون خوش امدید. امیدوارم در این وبلاگ لحظات خوبی را سپری کنید... هدف از ایجاد این وب با این موضوع آشنایی نسل جدید بچه های ایران با نسل گذشتشون یعنی جنگ و جبهه و شهادت هست . که من تمام تلاش خودم رو می کنم تا حتی یک نفر از چند صد نفری که روزانه چه مستقیم و چه غیر مستقیم وارد وبلاگ می شوند بتوانند مطالب سایت رو که شامل زندگینامه ، وصیت نامه و ... در باره شهدا میباشد رو مطالعه کنند تا بفهمند اون جوان هایی که هم سن ما و یا حتی کوچکتر بودن برای چی زندگی خودشون رو فدای جنگ و مقاومت کردند. به امید روزی که برای پاسداشت بزرگ مردی های این شهدای عزیز همه ی ما گامی حتی کوچک در راستای معرفی آنها به دیگر نسل ها برداریم و سپاس گزار آنها باشیم. .•*♥*•..•*♥*•.ღღ.•*♥*•.ღ شهیدان می‌روند نوبت به نوبت... خوش آن روزی كه نوبت بر من آید... خــدا یعنی میشه؟؟؟؟ .•*♥*•.ღღ.•*♥*•.ღღ.•*♥*•.ღ دوستان گلم با تبادل لینک و لوگو موافقم و هرکس این تمایل رو داره لینک من یا ادرس لوگو ی من که در قسمت امکانات دیگر امده را در وب خود قرار دهید و سپس خبرم کنید تا شمارو بلینکم..از اومدنتون به وب بسیار سپاسگزارم....

نظرشما درباره وبلاگ من چیست؟

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما رابا

عنوان عاشقان الهی و آدرس

zohrelotfian.lxb.ir 

لینک نمایید

سپس مشخصات لینک خود را

در زیر نوشته .در صورت وجود

لینک ما در سایت شما

لینکتان به طور خودکار

در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

کل مطالب : 70
کل نظرات : 17

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 211
باردید دیروز : 249
بازدید هفته : 976
بازدید ماه : 922
بازدید سال : 4304
بازدید کلی : 114395
دیدن فیلم مستهجن

 

توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای

زننده پخش می کردند .

ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ

ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...

ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ،

ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ.....

بقیه ادامه مطلب....

تعداد بازدید از این مطلب: 953
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


خاطره از برادر شهید مدافع حرم محمد حسین میر دوستی
نتیجه تصویری برای محمد حسین میر دوستی

 

 

 

 

 

 

 

/من طاقت ندارم برادرم را تنبه کنند وتماشاچی باشم/

در دوره اموزشی هم با محمد حسین یکجا بودیم .

قشنگترین خاطره ای که از او دارم هم در این دوره اتفاق افتاد.

مربی اموزش مرا تنبه کرد ویک مسافتی را تعیین کرد تا غلت بخورم .

وقتی ایستادم متوجه شدم سید محمدحسین است بلند شد پرسیدم

و....

بقیه در ادامه مطلب....

تعداد بازدید از این مطلب: 2178
موضوعات مرتبط: خاطرات شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


شهید هادی ذالفغاری

تعداد بازدید از این مطلب: 267
موضوعات مرتبط: تصاویر , شهدا , خاطرات شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


غیرت شهید خلیلی
نتیجه تصویری برای شهید خلیلی

اولش فکر می‌کردم شاگردمه…

همیشه برای کارهاش با من مشورت می‌کرد….

✔ ولی اون شب 【 غیــرت‌اش 】 فرصت مشورت نداد و رفت جلو،

نمی‌تونست که نره…◆◇◆

 بعدها که حالش کمی روبراه‌تر شده بود بهش گفتم:

◄【 داش علی! فکر نکردی شب نیمه شعبان که بعضی از این جوون‌ها

تو حال خودشون نیستن، باید بیشتر احتیاط کنی؟

بقیه در ادامه مطلب

تعداد بازدید از این مطلب: 429
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


شهید شیرعلی سلطانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

از بچه های شیراز بود ؛ توی کتابخونه مسجد محله شون

یه قبر برا خودش حفر کرده بود

توی وصیت نامه اش هم نوشته بود که.....

تعداد بازدید از این مطلب: 859
موضوعات مرتبط: خاطرات شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


خاطره ای از شهید نظر رنجبر
فرار کرد که به جبهه برود.بعد از دوروز برگشت.

دیدم رنگش زرد شده وبه خودش می پیچید.گفتم چی شده؟

گفت:رفتم به رزمنده ها خون اهدا کنم گفتند خیلی لاغری،

نمی تونی خون بدی..منم دوتا وزنه سنگین به پاهام بستم و رفتم روی باسکول و...

بعد که حال اومد رفت جبهه و برنگشت...

جاویدالائر شد.

 

به نقل ازمادرجاویدالاثر«نظر رنجبر»

تعداد بازدید از این مطلب: 749
موضوعات مرتبط: خاطرات شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


بسیجـی شهیـد جعفـر نـوروز زاده

خاطره ای از شهیـد جعفـر نـوروز زاده

سال گذشته همراه دوستان به دیدار مادر شهید نوروززاده رفتیم

خاطره ای ایشان برایمان تعریف کرد..گفتم بنویسمش

تا بلکه ارزش شهدا رو کمی درک کنیم..

خاطره:

وقتی جعفر دو ماهه شد، به بیماری بدی دچار شد،

او را پیش هر دکتری می بردیم از او قطع امید می کرد و می گفت:

این بچه زنده نمی ماند، یک روز که درمانده و ناراحت

از مطب دکتر  برمی گشتم،  رو به طرف کربلاکردم و با دلی شکسته و

چشمانی اشکبار گفتم :

بقیه در ادامه مطلب

تعداد بازدید از این مطلب: 826
موضوعات مرتبط: خاطرات شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 صفحه بعد


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود